رنج های زندگی همسر مرد دوزنه

 

رنج های زندگی همسر مرد دوزنه

 
نویسنده: ایران واشقانی فراهانی
 
یک زن که 33 سال قبل از همسرش طلاق گرفته اما خیلی زود به خانه شوهر بازگشته و زندگی مشترک را از سرگرفته بود، هیچ گاه تصور نمی کرد ثبت نشدن رسمی رجوع به شوهرش پس از سال ها او را با مشکلات جدی روبه رو کند.
     فریبا درباره ماجرای زندگی اش گفت: 33 سال قبل در حالی که چند سال از زندگی مشترک من و همسرم گذشته بود و فرزند خردسالی هم داشتیم، شوهرم ناگهان ساز جدایی و طلاق زد. پس از بررسی های مخفیانه متوجه شدم دلبسته زن دیگری شده است بنابراین برای نجات زندگی مشترک و آینده پسر کوچولوی مان بشدت تلاش کردم، حتی به دست و پای «حمید» افتادم و سعی کردم او را از تصمیمش منصرف کنم اما افسوس که مرغ دلش هوای بام دیگری کرده و برای جدایی از من، عزمش را جزم کرده بود و...
     بدین ترتیب «حمید» چک مهریه 20 هزار تومانی را نوشت و در اختیار سردفتر طلاق قرار داد تا پس از امضای طلاق نامه، حق و حقوقم را به طور کامل دریافت کنم. در آن لحظات غمگین و سرد وقتی به چشمان پسرکم خیره شدم در پس نگاه مبهمش هاله ای از ترس و ناامنی دیدم. پسرک 5 ساله ام آنقدر مضطرب بود که ناخن هایش را می جوید و با دست دیگرش هم لباسم را محکم گرفته بود. می دانستم التماس هایم به جایی نمی رسد چرا که «حمید» عاشق و دلباخته منشی شرکتش شده و به خواستگاری اش هم رفته بود، اما خانواده دختر به هیچ عنوان حاضر نبودند فرزندشان با مردی ازدواج کند که همسر و فرزند داشت.
     در آن شرایط شوهرم قصد داشت به هر قیمتی شده مرا که مانع خوشبختی اش بودم از سر راه بردارد، به همین خاطر وقتی خودم را در آخر خط زندگی مشترک دیدم چاره ای جز امضای برگه طلاق ندیدم. بعد هم چک مهریه را از محضردار گرفتم. با این وجود همان موقع با دلی شکسته و چشمان اشکبار نگاهی به شوهرم انداختم تا شاید لحظه های آخر هم از رفتن منصرف شود.همان موقع برای چندمین بار یاد روزهایی افتادم که با هزار امید و آرزو، زندگی مشترکمان را در اوج فقر و نداری در خانه ای کوچک شروع کرده بودیم. در آن روزها، زندگی مان با حقوق معلمی من اداره می شد تا این که شوهرم پس از پایان تحصیلات دانشگاهی اش شغل مناسبی پیدا کرد.
     با تولد پسرمان، زندگی روی خوشش را نیز به ما نشان داده بود اما افسوس آن روز پس از طلاق، همراه پسر کوچولویم، تنها و سرگردان در خیابان ها پرسه زدیم. امید چندانی به زندگی نداشتم اما تنها چیزی که به ادامه زندگی امیدوارم می کرد، پسرم بود.
     با فرارسیدن شب، خسته و ناامید به خانه پدری برگشتم اما در کمال تعجب «حمید» را دیدم که منتظرمان نشسته بود، بعد هم همان شب با ابراز پشیمانی من و پسرمان را به خانه بازگرداند و به هم رجوع کردیم، بی آنکه چیزی درباره ماجرای جدایی مان به اطرافیان و خانواده هایمان بگوییم و همان شب هم چک مهریه را به شوهرم پس دادم.
     زن با ناراحتی ادامه داد: هر چند مهر طلاق بر صفحه دوم شناسنامه ام نشسته بود، اما خوشحال از بازگشت به زندگی مشترک حس می کردم فرصت تازه ای یافته ام بنابراین نمی خواستم با اوقات تلخی های بی مورد، خوشبختی مان را تباه کنم، چندی بعد هم به توصیه آشنایان، تصمیم گرفتیم دوباره بچه دار شویم.
     پس از تولد دختران دوقلویمان اطمینان یافتم که دیگر تجربه تلخ گذشته تکرار نخواهد شد. با وجود آنکه موضوع رجوع مان به طور رسمی ثبت نشده بود. اما شوهرم برای بچه ها شناسنامه گرفت و جشن مفصلی هم برگزار کرد. همان روزها به برکت تولد دخترانم و با کمک پدرم به طور پنهانی یک قطعه زمین در شرق تهران خریدم. بعد هم به طور قسطی بخشی از حقوقم را بابت ساختن آنجا هزینه کردم تا پس اندازی برای آینده مان باشد. 3 سال بعد خانه نقلی و کوچکی که با زحمت و قناعت بنا کرده بودم، تکمیل شد، اما درست همان موقع «حمید» و پدرش بشدت اختلاف مالی پیدا کرده و پس از مشاجرات شدید، خانواده شوهرم به ما پیغام دادند که باید به فکر زندگی مستقل باشیم و می بایست خیلی زود خانه پدرشوهر را ترک کنیم.
     در آن شرایط از اینکه عاقبت اندیشی کرده و محلی برای زندگی تهیه کرده بودم، احساس بزرگی می کردم چرا که با خودم می گفتم لحظه نجات خانواده فرارسیده بنابراین همه را غافلگیر کردم. اما هرگز تصور نمی کردم این موضوع برایم دردسرساز شود و...
     زن با یادآوری خاطرات سال های دور زندگی گفت: 5 سال بعد شوهرم به بهانه راه اندازی یک مرکز آموزش زبان، مرا وادار به فروش خانه کرد و با پس اندازی که داشت، خانه ای در مرکز تهران خرید. بنابراین خانواده 5 نفری مان به ناچار در یکی از اتاق های ساختمان، ساکن شدند و محل زندگی مان به آموزشگاه زبان تبدیل شد. در چنین شرایطی ناچار به استعفا از محل کارم شدم و در آموزشگاه شوهرم به عنوان منشی، آشپز، خدمتکار و آبدارچی مشغول کار شدم تا در هزینه ها صرفه جویی شود.
     با این حال 2 سال بعد حمید خانه ای در همان اطراف برایمان اجاره کرد و من نیز سرگرم تربیت فرزندان و رسیدگی به امور خانه شدم اما کم کم اختلاف هایمان بار دیگر اوج گرفت چرا که بچه ها بزرگتر شده بودند و شوهرم حاضر به پرداخت هزینه های زندگی نبود و مدام با من و بچه ها بحث می کرد.
     به دنبال تغییر رفتارهای حمید احساسم می گفت که شوهرم به من خیانت می کند. این را با قلبم حس می کردم و می دانستم علت بی توجهی او به من و بچه ها همین است، بنابراین چند بار او را تعقیب کردم تا این که خودروی همسرم را مقابل خانه ای در شمال غرب تهران دیدم.
     روز بعد برای بررسی موضوع به همان جا برگشتم، وقتی به سراغ صاحبخانه رفتم متوجه شدم «حمید» با دختر آن خانواده نامزد کرده است. این در حالی بود که او با نشان دادن شناسنامه اش ادعا کرده بود سال ها قبل مرا طلاق داده و مجرد است. با اطمینان از این ماجرا حس می کردم همه زندگی ام را یک جا باخته ام، در اوج تنهایی نمی دانستم چه سرانجامی در انتظار من و فرزندانم خواهد بود. از آنجا که برای دومین بار خودم را در آخر خط زندگی مشترک می دیدم به افشاگری علیه شوهرم پرداختم و او در ازدواج مجدد ناکام ماند.
     «حمید» هم با اطلاع از موضوع بشدت ناراحت و عصبانی شد و مرا بشدت تهدید کرد اما این پایان ماجرا نبود. همسرم از خانه و زندگی گریزان شده بود و مدام به سفرهای خارجی می رفت، چندی بعد نیز خانه مجللی در شمال شهر خرید و آنجا را به پاتوقی امن و مطمئن برای خوشگذرانی هایش تبدیل کرده بود.
     زن آهی کشید و ادامه داد: در چنین شرایطی متوجه شدم شوهرم «حمید» وارد ماجرای دیگری شده است. او وقتی همراه پسرخاله اش برای خواستگاری دختری به جنوب کشور رفته بود دل به عشق مادر عروس بسته و زن بیوه که مادر شش فرزند بود را به عقد موقت خود درآورد. پس از افشای این ماجرا، دختران دوقلویم تصمیم به خودکشی گرفتند و «حمید» که شرایط سختی پیش رویش می دید قول داد به خانه و زندگی مان برگردد، غافل از اینکه نقشه شومی در سرداشت.
     او خیلی زود برای هر یک از بچه ها یک دستگاه خودروی سواری گرانقیمت و آپارتمان خرید و آنها را در مقابل من قرار داد.
     پسرم را هم تهدید کرد در صورت حمایت از من از ارث محرومش خواهد کرد، بدین ترتیب بچه ها را وادار به تسلیم و سکوت کرد.
     حالادر 63 سالگی اتاقی در پارکینگ یک مجتمع مسکونی شوهرم محل زندگی ام شده و «حمید» هم سرگرم همسر دومش است. نمی دانم چگونه می توانم موضوع رجوع مان را ثابت کنم و آیا راهی برای احقاق حقوقم دارم یا نه؟ آیا پس از سال ها رنج و عذاب در خانه شوهرم می توانم به عنوان یک مادر دارای وجاهت قانونی و جایگاه اجتماعی باشم؟ یا ... 
 
 روزنامه ایران، شماره 5162 به تاریخ 7/6/91، صفحه 16 (قضایی - حقوقی

URL : http://www.khoshyaran.ir/index.php?ToDo=ShowArticles&AID=8749